زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
تقسیم کن یک بار دیگر آنچه داری را
در سجدۀ خود شور این آیینهکاری را
هرچند درک ناقص تاریخ کافی نیست
در اینکه حق با توست اما اختلافی نیست
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد