چقدر ها کند این دستهای لرزان را؟
چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را...
به زیر نمنم باران شقایقی ماندهست
کنار پنجره، گلدان عاشقی ماندهست
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید