خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
قدم قدم همهجا آمدم به دنبالت
نبودهام نفسی بیخبر از احوالت
تو سرزمین مقدس تو باصفا بودی
تو جلوهگاه مقامات انبیا بودی
میزبان تو میشود ملکوت؟
یا ملائک در آستان تواند؟
از چشمهای تارمان اشک است جاری
ای آسمان حق داری اینگونه بباری
چقدر ها کند این دستهای لرزان را؟
چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را...
از لحظههای آخرت چیزی نمیگویم
از پیکرت از پیکرت چیزی نمیگویم
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
غمگین مباش ای همنفس که همدمی نیست
عشق علی در سینهات جرم کمی نیست
حرم یعنی نگاه آبی دریا و طوفانش
حرم یعنی تلاطمهای امواج خروشانش
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید