ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه