دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه