روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان