دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی