سبکبال بر موجی از مه، به قاف تماشا رسیدند
به صبحِ تشرف به خورشید، به دیدار فردا رسیدند
به جز دریغ، چه از دست من برآمده است؟!
مرا به غزه ببر، طاقتم سرآمده است
برای خواندن اول یاد میگیرند الفبا را
الفبا یافتم در متن قرآن نام زهرا را
سرو است و به ایستادگی متهم است
از شش جهت آماج هزاران ستم است
سرتاسر عمرتان به تردید گذشت
عمری که به پوشاندن خورشید گذشت
هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
چنان شیرینی دنیای ما شورانده دنیا را
که از ما وام میگیرند آیین تماشا را
فلک امشب نشان دادهست روی دیگر خود را
که پس میگیرد از خلق جهان، پیغمبر خود را
گواهی میدهد انجیل هم آیات قرآن را
نمیفهمم تقلای مسیحیهای نجران را
میان باطل و حق، باز هم مجادله شد
گذاشت پا به میان عشق و ختم غائله شد
ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
داغ تو در سراچۀ قلبم چه میکند؟
در این فضای کم غم عالم چه میکند؟
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
دریغ است در آرزو ماندن ما
خوشا از لب او، فراخواندن ما
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
یک گوشه نشسته عقده در دل کردهست
مرداب که سعی خویش زائل کردهست
بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
سفر بسیار کردم تا رسیدن را بیاموزم
زمین خوردم که روزی پر کشیدن را بیاموزم
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت
برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت