الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست