شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند