دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند