با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
نمیدانم تو را در ابر دیدم یا كجا دیدم
به هر جایی كه رو كردم، فقط روی تو را دیدم...