عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
الا ای چشمۀ نور خدا در خاکِ ظلمانی
زمین با نور اخلاق تو میگردد چراغانی
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو