در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
ای امیر مُلک شأن و شوکت و عزم و شهامت
تا قیامت همّت مردانه خیزد از قیامت
شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود