عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
ای امیر مُلک شأن و شوکت و عزم و شهامت
تا قیامت همّت مردانه خیزد از قیامت