سپیداران نشانی سرخ دارند
همیشه آرمانی سرخ دارند
یک عمر دلم غصۀ مولا خوردهست
تا حکم شهادت من امضا خوردهست
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانۀ یاران عاشق
سرسبزی ما از چمن عاشوراست
در نای شهیدان، سخن عاشوراست
به دل بغضی هزاران ساله دارم
شبیه نی، هوای ناله دارم
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
به غیر از یک دل پرپر ندارند
به جز یک مشت خاکستر ندارند
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم