یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
ای خداوندی که از لطف تو جاه آوردهام
زآنچه بودستم گرفته بارگاه آوردهام...
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند