لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را