پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟
غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را