سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم