من به غمهای تو محتاجتر از لبخندم
من به این ناله به این اشک، ارادتمندم
با زخمهای تازه گل انداخت پیکرش
تسلیم شد قضا و قدر در برابرش
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست