بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
باز در سوگ عزیزی اشکها همرنگ خون شد
وسعت محراب چون باغ شقایق لالهگون شد
مثل شیرینی روحانی یک رؤیا بود
سالهایی که در آن روح خدا با ما بود
مثل گل بدرقه کردیم تنی تنها را
و سپردیم به خاک آن همه خوبیها را
دوش یاران خبر سوختنش آوردند
صبح خاکستر خونین تنش آوردند
چون لالۀ شکفته صفایی عجیب داشت
مثل شکوفه رایحهای دلفریب داشت
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
تقویم در تقویم
این فصلها سرشار باران تو خواهد شد
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش
تیره شد آینهٔ صبحِ درخشان بیتو
تار شد مشرق روحانی ایمان بیتو...
خرقهپوشان به وجود تو مباهات کنند
ذکر خیر تو در آن سوی سماوات کنند