توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
صبوری به پای تو سر میگذارد
غمت داغها بر جگر میگذارد
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس