ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود