شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند