خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
این شعر را سخت است از دفتر بخوانیم
باید که از چشمان یکدیگر بخوانیم
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل