پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...