پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
با هم صدا کردند ماتمهای عالم را
وقتی جدا کردند همدمهای عالم را
مالک رسیده است به آن خیمۀ سیاه
تنها سه چار گام...نه... این گام آخر است!
هنوز اسیر سکوت تواند زندانها
و پایبند نگاهت دل نگهبانها
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم