شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی