پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
عشق، هر روز به تکرار تو برمیخیزد
اشک، هر صبح به دیدار تو برمیخیزد
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
شبی نشستم و گفتم دو خط دعا بنویسم
دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام