از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
روی تو را ز چشمۀ نور آفریدهاند
لعل تو از شراب طهور آفریدهاند
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
ناگاه آمدی و صدایی شنیده شد
در صور عشق، سورۀ انسان دمیده شد
برپا شدهست در دل من خیمهٔ غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی!
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را