توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس