سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
از همه سوی جهان جلوۀ او میبینم
جلوۀ اوست جهان کز همه سو میبینم
دلم جواب بَلی میدهد صلای تو را
صلا بزن که به جان میخرم بلای تو را...
رمضان سایۀ مهر از سرِ ما میگیرد
بال رأفت که فروداشت، فرا میگیرد
ای بر سریر ملک ازل تا ابد خدا
وصف تو از کجا و بیان من از کجا؟...
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را
بوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند
تا دری هم به مراد دل ما بگشایند