وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
کاش از جنس جنون، بال و پری بود مرا
مثل سیمرغ از اینجا سفری بود مرا
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید