عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم