با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است