این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
حس میکنم هرشب حضورت را کنارم
وقتی به روی خاک تو سر میگذارم
شانههای زخمیاش را هیچكس باور نداشت
بار غربت را كسی از روی دوشش برنداشت
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما