روشن آن چشم که در سوگ تو پُر نم باشد
دلربا، نرگس این باغ به شبنم باشد
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
تن فرزند بهر مادر آمد
اگر او رفت با پا، با سر آمد
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را
نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را
از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم
تو بر نی بودی و دیدی چهها دیدم، چهها کردم
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
دل سوزان بُوَد امروز گواه من و تو
کز ازل داشت بلا، چشم به راه من و تو