ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
شبی که مطلع مهر از، طلوع زینب بود
فروغ روز نشسته، به دامن شب بود
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده