همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟
در راه امام حق علمداری کن
ای پیرو مرتضی علی! کاری کن