درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود