او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
حشمت از سلطان و راحت از فقیر بینواست
چتر از طاووس، لیک اوج سعادت از هُماست
هر که راهی در حریم خلوت اسرار داشت
دل برید از ماسوا، سر در کمندِ یار داشت
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد