شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد