الا قرار دل و جانِ بیقرار ظهورت!
کدام جمعه بُوَد روز و روزگار ظهورت؟
تو ای تجلّی عصمت! ظهور خواهی کرد
به جام لاله، شراب طهور خواهی کرد
ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
گوش بسپار که از مرگ خبر میآید
خبر از مرگ چنین تازه و تر میآید
با هیچکس در زندگی جز درد همپا نیستم
بیدرد تنها میشوم، با درد تنها نیستم
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد