به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست