داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم