آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم
یکی بیاید این نخل را تکان بدهد
به ما که مردۀ جهلِ خودیم، جان بدهد
درخت، جلوۀ هموارۀ بهاران بود
اگرچه هر برگش قصۀ زمستان بود
هزار سال گذشت و هزار بار دگر،
تو ایستادهای آنجا در آستانۀ در!
به تمنای طلوع تو جهان، چشم به راه
به امید قدمت، کون و مکان چشم به راه