آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
تو قرآن خواندی و او همزمان زد
زبانم لال هی زخم زبان زد
عقولٌ قاصرٌ عن کُنهِ مَجدِه
وَ اَنعَمنا و فَضَّلنا بِحَمدِه
عطش میگفت اِشرِب... گفت حاشا
تماشا کن تماشا کن تماشا
برای خاطر طفلان نیامد
نه، ابری با لب خندان نیامد
به تمنای طلوع تو جهان، چشم به راه
به امید قدمت، کون و مکان چشم به راه
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم