با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت
برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم
از بدر، از خیبر علی را میشناسند
یاران پیغمبر علی را میشناسند
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
به تمنای طلوع تو جهان، چشم به راه
به امید قدمت، کون و مکان چشم به راه
قرار بود که عمری قرار هم باشیم
که بیقرار هم و غمگسار هم باشیم