بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
به تمنای طلوع تو جهان، چشم به راه
به امید قدمت، کون و مکان چشم به راه